داستان بسیار جالب علامه حلی و شیعه شدن سلطان محمدخدابنده :
-------------------------
سلطان محمد خدابنده نوه هلاکوخان و از مغولانی بودکه بودایی مذهب بودند. او و برادرش اسلام آوردند ، اما چون مذهب رسمی ایران در آن زمان تسنن بود، او هم سنی شده بود ، ولی خدا برای او شرایطی را ایجاد کرد که به حقانیت تشیع پیبرد و شیعه شد.
داستان تشیع او را صاحب کتاب روضات الجنات درضمن زندگانی علامه حلی چنین آورده است:
روزی خدابنده بر همسرش غضب کرد و به او گفت: انت طالق ثلاثه (تو را سه طلاقه کردم) سپس پشیمان شد. گروهی از علمای اهل تسنن را جمع کرد. گفتند: باید محلل بگیری (یعنی شرعا باید ابتدا مرد دیگری با او ازدواج کند و سپس او را طلاق دهد تا تو بتوانی دوباره با او ازدواج کنی) گفت: شما در هر مسئلهای اقوال مختلفی دارید، آیا در این مسئله هیچ اختلافی ندارید؟
گفتند: نه؛
یکی از وزرای او گفت:عالمی در حله وجود دارد که این طلاق را باطل میداند. (مرادش علامه حلی بود) دستور داد :او را به اینجا بیاورید.
علمای اهل تسنن گفتند: او مذهب باطلی دارد. او رافضی مذهب است. رافضیها عقل ندارند و در شان پادشاه نیست که به سراغش برود. سلطان گفت : بگذارید بیاید تا معلوم شود.
دستور داد همزمان همه علمای مذاهب اربعه را جمع کردند. همه آمدند. علامه حلی از راه رسید. وقتی میخواست وارد مجلس شود، کفشهای خود را برداشت و با خود به داخل مجلس آورد و بر همه سلام کرد و مستقیما جلو رفت و کنار خود سلطان نشست.
علمای اهل تسنن گفتند: نگفتیم که آنها کم عقلند. سلطان گفت: از او بپرسید که چرا اینکارها را کرد.
از او پرسیدند که چرا بر پادشاه سجده نکردی و چرا آداب ملاقات با سلطان را رعایت نکردی؟
علامه حلی گفت: رسول خدا هم سلطان بود اما هنگام ورود بر او فقط به او سلام میکردند و خدای متعال در آیه شصت و یک سوره نور فرموده است: (وقتی به خانهها وارد میشوید به یکدیگر سلام کنید که هدیهای مبارک از سوی خداست ) و بین من و شما در این مسئله اختلافی نیست که بر غیر خدا سجده جایز نیست.
از او پرسیدند :چرا کفشهایت را با خود برداشتی. این کار شایسته یک عاقل بلکه شایسته یک انسان نیست؟
علامه حلی پاسخ داد :
ترسیدم پیروان ابوحنیفه آن را بدزدند. همانطور که ابوحنیفه کفش پیامبر را دزدید.
حنفیها فریاد زدند : عجب حرفی میزنی! اصلا ابوحنیفه در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زندگی نمیکرد. او صد سال بعد از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به دنیا آمد.
گفت : ببخشید فراموش کردم، شاید شافعی کفش پیامبر را دزدید.
شافعیها فریاد زدند: شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمد. او نزدیک به دویست سال پس از وفات آن حضرت زندگی میکرد.
گفت : شاید مالک بوده است که این کار را کرد !
مالکیها فریاد زدند: مالک در زمان پیامبر نبوده است.
گفت: شاید احمد بن حنبل بوده.
حنبلیها مثل قبلیها فریاد زدند:او زمان پیامبر را درک نکرده است .
در اینجا علامه حلی رو به سلطان کرد و گفت ـ جناب سلطان دانستید که هیچ یک از روسای مذاهب اربعه، زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و زمان صحابی آن حضرت را درک نکردهاند و این یکی از بدعتهای آنها است که این چهار نفر را جزء مجتهدین خود قرار دادهاند. حتی اگر در میان خود آنها (اهل تسنن) کسی پیدا شود که از این چهار نفر افضل باشد و خلاف آنان فتوی دهد مراجعه به فتوای او را جایز نمیدانند (چه رسد که عمل به علمای مذاهب دیگر را جایز بدانند.)
سلطان از علمای اهل تسنن پرسید:
هیچکدام از اینها در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و صحابه او نبودند؟
همگی گفتند: نه.
علامه حلی گفت: اما ما شیعیان پیرو امیر مومنان علی(علیه السلام) هستیم که جان رسول خدا، برادر او ، پسر عموی او و وصی او بود و طبق نظر ما طلاقی که سلطان انجام داده باطل بوده است. برای اینکه شرایط لازم را نداشته است ؛ زیرا یکی از شرایط طلاق حضور دو عادل است. آیا سلطان طلاق خود را در حضور دو شاهد عادل انجام دادند؟
سلطان گفت : نه.
سپس علامه حلی با علمای اهل تسنن وارد بحث و مذاکره علمی شد و همه را مجاب کرد.
با شنیدن این مناظره سلطان محمد خدابنده شیعه شد و دستور داد در همه شهرها و ممالک تحت سلطنت او نام امامان دوازدهگانه در خطبهها برده شود و سکههایی به نام آنها زده شود و نام امامان اثنی عشر بر دیوار مساجد و اماکن مقدس نوشته شود.
منبع : محمدباقر خوانساری اصفهانی، روضات الجنات فی احوال العلما و السادات ، بیروت :الدار الاسلامیه ، 1991 م، چاپ اول ، ج دوم، ص 274 به نقل از تبیان.
نوت: این داستان و امثال آن به خوبی نشان می دهد که علمای ربانی نقش برجسته در دفاع از مذهب و هدایت دیگران دارند.
خداوند امثال علامه حلی را زیاد گرداند .
بساتین ...
ما را در سایت بساتین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : chaidari587 بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 21 مهر 1398 ساعت: 23:06